روزي كه فاطمه ناراحت شد
سلللللللللللللللللللللللللللللللام زندگي مامان امروز ميخوام اين خاطره تو رو ثبت كنم. امروز فاطمه كلاس گفتار درماني داشت تو سالن نشسته بوديم كه دختري با مادرش اومدن دكتر ولي دختره معلول بود دختر نازي هم هست فاطمه به او اشاره ميكردوبا كلمات شيرين اشاره ميگفت كه گناه داره وناراحت شد .ميگفت كه ميخوان امپولش بزنن گفتم ماماني ني ني مريضه اگه دكتر نيادوامپول نزنه خوب نمشه. قانع شد.كلاسش خوب بود خيلي هم الي جواب داد . ...
نویسنده :
مامان فرشته کوچک
3:33